سخنى از آن حضرت (ع ) در باره معاویه

و من کلام له ع فی معاویه
وَاللَّهِ ما مُعاوِیَهُ بِاءَدْهَى مِنِّی ، وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ، وَ لَوْ لا کَراهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ اءَدْهَى النَّاسِ، وَ لکنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ، وَ کُلُّ فُجَرَهٍ کُفَرَهٌ، وَ لِکُلِّ غادِرٍ لِواءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ.
وَاللَّهِ ما اءُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ، وَ لا اءُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَهِ.
سخنى از آن حضرت (ع ) در باره معاویه
به خدا سوگند، معاویه از من زیرکتر نیست . او پیمان شکنى مى کند و گنه کارى .
اگر پیمان شکنى را ناخوش نمى داشتم ، من زیرکترین مردم مى بودم . ولى پیمان شکنان ، گنه کارند و گنه کاران ، نافرمان . هر پیمان شکنى را در روز قیامت پرچمى است که بدان شناخته گردد. به خدا سوگند، مکر و خدعه مرا غافلگیر نکند و در سختیها ناتوان نشوم .

خطبه اى از آن حضرت (ع )

و من خطبه له ع
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِی فِی الْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ الْغَالِبِ جُنْدُهُ وَ الْمُتَعَالِی جَدُّهُ، اءَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ التُّؤَامِ، وَ آلاَئِهِ الْعِظَامِ، الَّذِی عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفا، وَ عَدَلَ فِی کُلِّ مَا قَضَى ، وَ عَلِمَ مَا یَمْضِی وَ مَا مَضَى ، مُبْتَدِعِ الْخَلاَئِقِ بِعِلْمِهِ، وَ مُنْشِئِهِمْ بِحُکْمِهِ، بِلاَقْتِدَاءٍ وَ لاَ تَعْلِیمٍ، وَ لاَ احْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَکِیمٍ، وَ لاَ إِصَابَهِ خَطَإٍ، وَ لاَ حَضْرَهِ مَلاٍَ.
وَ اءَشْهَدُ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَهُ وَ النَّاسُ یَضْرِبُونَ فِی غَمْرَهٍ، وَ یَمُوجُونَ فِی حَیْرَهٍ، قَدْ قَادَتْهُمْ اءَزِمَّهُ الْحَیْنِ، وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَى اءَفْئِدَتِهِمْ اءَقْفَالُ الرَّیْنِ.
اءُوصِیکُمْ - عِبَادَ اللَّهِ - بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ الْمُوجِبَهُ عَلَى اللَّهِ حَقَّکُمْ، وَ اءَنْ تَسْتَعِینُوا عَلَیْهَا بِاللَّهِ، وَ تَسْتَعِینُوا بِهَا عَلَى اللَّهِ، فَإِنَّ التَّقْوَى فِی الْیَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّهُ، وَ فِی غَدٍ الطَّرِیقُ إِلَى الْجَنَّهِ مَسْلَکُهَا وَاضِحٌ، وَ سَالِکُهَا رَابِحٌ، وَ مُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ، لَمْ تَبْرَحْ عَارِضَهً نَفْسَهَا عَلَى الْاءُمَمِ الْمَاضِینَ مِنْکُمْ وَ الْغَابِرِینَ لِحَاجَتِهِمْ إِلَیْهَا غَدا إِذَا اءَعَادَ اللَّهُ مَا اءَبْدَى ، وَ اءَخَذَ مَا اءَعْطَى ، وَ سَاءَلَ عَمَّا اءَسْدَى ، فَمَا اءَقَلَّ مَنْ قَبِلَهَا وَ حَمَلَهَا حَقَّ حَمْلِهَا.
اءُولَئِکَ الْاءَقَلُّونَ عَدَدا، وَ هُمْ اءَهْلُ صِفَهِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِذْ یَقُولُ: (وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ) فَاءَهْطِعُوا بِاءَسْمَاعِکُمْ إِلَیْهَا، وَ واکِظُوا بِجِدِّکُمْ عَلَیْهَا، وَ اعْتَاضُوهَا مِنْ کُلِّ سَلَفٍ خَلَفا وَ مِنْ کُلِّ مُخَالِفٍ مُوَافِقا.
اءَیْقِظُوا بِهَا نَوْمَکُمْ، وَ اقْطَعُوا بِهَا یَوْمَکُمْ وَ اءَشْعِرُوهَا قُلُوبَکُمْ، وَ ارْحَضُوا بِهَا ذُنُوبَکُمْ، وَ دَاوُوا بِهَا الْاءَسْقَامَ وَ بَادِرُوا بِهَا الْحِمَامَ وَ اعْتَبِرُوا بِمَنْ اءَضَاعَهَا، وَ لاَ یَعْتَبِرَنَّ بِکُمْ مَنْ اءَطَاعَهَا.
اءَلاَ فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا، وَ کُونُوا عَنِ الدُّنْیَا نُزَّاها، وَ إِلَى الْآخِرَهِ وُلا ها، وَ لاَ تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى ، وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیَا، وَ لاَ تَشِیمُوا بَارِقَهَا، وَ لاَ تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا، وَ لاَ تُجِیبُوا نَاعِقَهَا، وَ لاَ تَسْتَضِیئُوا بِإِشْرَاقِهَا، وَ لاَ تُفْتَنُوا بِاءَعْلاَقِهَا، فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ، وَ نُطْقَهَا کَاذِبٌ، وَ اءَمْوَالَهَا مَحْرُوبَهٌ، وَ اءَعْلاَقَهَا مَسْلُوبَهٌ.
اءَلاَ وَ هِیَ الْمُتَصَدِّیَهُ الْعَنُونُ، وَ الْجَامِحَهُ الْحَرُونُ، وَ الْمَائِنَهُ الْخَئُونُ، وَ الْجَحُودُ الْکَنُودُ، وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَ الْحَیُودُ الْمَیُودُ، حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَ وَطْاءَتُهَا زِلْزَالٌ، وَ عِزُّهَا ذُلُّ، وَ جِدُّهَا هَزْلٌ، وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ، دَارُ حَرَبٍ وَ سَلَبٍ، وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ، اءَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَ سِیَاقٍ، وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ.
قَدْ تَحَیَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَ اءَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا، فَاءَسْلَمَتْهُمُ الْمَعَاقِلُ، وَ لَفَظَتْهُمُ الْمَنَازِلُ، وَ اءَعْیَتْهُمُ الْمَحَاوِلُ، فَمِنْ نَاجٍ مَعْقُورٍ، وَ لَحْمٍ مَجْزُورٍ، وَ شِلْوٍ مَذْبُوحٍ، وَ دَمٍ مَسْفُوحٍ، وَ عَاضِّ عَلَى یَدَیْهِ، وَ صَافِقٍ بِکَفَّیْهِ وَ مُرْتَفِقٍ بِخَدَّیْهِ، وَ زَارٍ عَلَى رَاءْیِهِ، وَ رَاجِعٍ عَنْ عَزْمِهِ، وَ قَدْ اءَدْبَرَتِ الْحِیلَهُ، وَ اءَقْبَلَتِ الْغِیلَهُ، وَ لاَتَ حِینَ مَنَاصٍ، هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ! قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ، وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ، وَ مَضَتِ الدُّنْیَا لِحَالِ بَالِهَا (فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْاءَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ).
خطبه اى از آن حضرت (ع )
ستایش خداوندى را که ستایش او در آفریدگانش منتشر است و لشکرش پیروز است و متعالى است عظمتش . سپاس ‍ مى گوییم به سبب نعمتهاى دمادم او و بخششهاى بزرگ او. خداوندى که بردباریش ‍ بسیار است و در مى گذرد و مى بخشاید.در هر چه داورى کند به عدالت داورى کند و به آنچه گذشته است و مى گذرد، آگاه است . پدیدآورنده موجودات است به علم خود و آفریننده آنهاست به حکمت خود. بى آنکه به کسى اقتدا کند یا از کسى بیاموزد، یا از نمونه کار صانع حکیمى بهره مند گردد و بى آنکه مرتکب خطایى شود یا با جماعتى مشورت نماید و شهادت مى دهم که محمد بنده او و پیامبر اوست . او را مبعوث داشت در حالى که ، مردم در گرداب جهالت و گمراهى گرفتار بودند و بر امواج حیرت سرگشته . افسارشان به دست مرگ و تباهى بود، به هر جا که مى خواست مى بردشان و بر دلهاشان قفلهاى ضلالت زده بود.
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش ‍ مى کنم که تقوا حق خداست بر شما و حق شما را بر خدا سبب شود. از خداى یارى جویید که به تقوایتان یارى دهد و از تقوا مدد خواهید که حق پروردگارتان را بگزارید. امروز، تقوا براى شما سپر است و پناهگاه و فردا راهى است که شما را به بهشت مى رساند. راه تقوا راهى روشن است که هر که در آن راه رود سود برد. و آنکه امانت دار تقوا است نگه دارنده تقوا است . تقوا همواره خود را بر امتهاى گذشته و امتهاى برجاى مانده به سبب نیازى ، که روز رستاخیز بدان دارند، عرضه داشته ، زیرا فردا، خداوند آنچه را پدیدار کرده بازگرداند و آنچه را داده باز ستاند و از آنچه بخشیده بازخواست نماید.
چه اندک اند کسانى که پذیراى تقوا گشته اند و آنسان ، که شایسته آن است بر خود هموار مى کنند. آرى ، شمار اینان اندک است و اینان همانهایند که خدا در توصیفشان گفته است ((و اندکى از بندگان من سپاسگزارند.(۷۸))) پس ‍ گوش به تقوى دارید و با کوشش تمام بدان روى نهید، ملازم آن شوید و آن را عوض و جانشین سازید براى هر چه از دست داده اید و در برابر مخالف اگر با تقوا موافق باشید شما را کافى است .
به نیروى تقوا از خواب بیدار شوید و روزتان را با آن سپرى سازید، و شعار دل خود گردانید. گناهانتان را با آب تقوا بشویید و بیماریهایتان را درمان کنید و با آن مرگ را به پیشباز روید. از آنان که تقوا را ضایع گذاشته اند عبرت گیرید و مبادا که خود سبب عبرت کسانى شوید که در فرمان تقوا هستند. هان ، در نگهداشت تقوا بکوشید تا تقوا نیز شما را نگه دارد. از دنیا دورى گزینید و شیفته و مشتاق آخرت باشید. کسى را که تقوا برافراشته ، پست مسازید و آن را که دنیا برافراشته ، بر میفرازید. چشم طمع به برق و باران دنیا مدوزید و به سخن آن گوش ‍ مسپارید. آنکه شما را به دنیا فرا مى خواند، پاسخش مدهید.از پرتو دنیا روشنى مخواهید و فریب نعمتهاى گرانبهایش را مخورید که برقش بى باران است ، سخنش دروغ است ، ثروتهایش دستخوش غارت است و نفایس ‍ آن ربوده شده .
بدانید، که دنیا چونان روسپى زنى است که چهره مى نماید و بزودى چهره مى پوشد. یا چون توسنى است سرکش که کس را رکاب ندهد. دروغگویى است خیانتکار، منکرى است کافر نعمت . ستیزه جویى است ، چون اشترى که به راه نمى آید، کج مى رود و از راه دور مى افتد. سرشتش بى ثباتى و انتقال است از کسى به دیگر کس . قرارگاهش متزلزل و بیقرار است . عزّتش ذلّت است و جدّ آن هزل است ، بلندیش پستى است . جایگاه ربودن است و غارت و هلاکت . مردمش همواره رفتن را برپاى ایستاده اند تا به سوى مرگ رانده شوند. اگر به یکى مى رسند از دیگرى جدا مى افتند. راههایش همه سرگردانى و گریزگاههایش ، بى سرانجامى است و خواسته هایش به نومیدى کشنده . پناهگاههایش پناه جویان را تسلیم دشمن کند و منازلش ساکنانش را بیرون افکند و چاره اندیشیها، ملولشان کرده . هر که هست یا رها شده اى است مجروح یا گوشتى پوست برکنده یا جسدى است بى سر یا خونى است ریخته شده . یکى از پشیمانى دست به دندان گزد، یکى از تاءسّف دست بر دست زند، یکى سر در گریبان برده و به سبب اعمالش خود را سرزنش کند و مى خواهد از عزم خود بازگردد. ولى چاره از دست شده و مرگ ناگهانى در رسیده است و ((لات حین مناص )) و جاى گریز نیست . هیهات ، هیهات ، از دست شد هر چه از دست شد و رفت آنچه رفت و دنیا آنگونه ، که دلخواهش بود، سپرى گردید. ((نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین و نه به آنها مهلت داده شد.(۷۹)))

خطبه اى از آن حضرت (ع ) در آن آل محمد را یاد مى کند:

و من خطبه له ع یذکر فیها آل محمد ص
هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ، یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظاهِرُهُمْ عَنْ باطِنِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ، لا یُخالِفُونَ الْحَقَّ وَ لا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ، وَ هُمْ دَعائِمُ الْإِسْلامِ، وَ وَلائِجُ الاِعْتِصامِ، بِهِمْ عادَ الْحَقُّ فِى نِصابِهِ، وَ انْزاحَ الْباطِلُ عَنْ مُقامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ، عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعایَهٍ وَ رِعایَهٍ، لا عَقْلَ سَماعٍ وَ رِوایَهٍ؛ فَإِنَّ رُواهَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَ رُعاتَهُ قَلِیلٌ.
خطبه اى از آن حضرت (ع ) در آن آل محمد را یاد مى کند:
آنان حیات علم و مرگ جهل اند. حلمشان شما را از علمشان خبر مى دهد. (و ظاهرشان از باطنشان ) و خاموشیشان از سخن گفتنشان . با حق مخالفت نمى کنند و در آن اختلاف ندارند. ستونهاى اسلام اند و پناهگاه آن . به پایمردى ایشان حق به جایگاه خود بازگشت و باطل از جایگاه خود رانده شد و زبانش از بن بریده گردید.
دین را شناختند و فرا گرفتند و آن را از تحریف نگه داشتند. بدان عمل کردند، نه شناختى که منحصر به شنیدن باشد و شنیده را به دیگران گفتن . که راویان علم بسیارند ولى نگهدارندگان آن اندک اند.

گفته های آیت الله بهجت در باره امام زمان

چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر (عج) تشرّف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز، سپس توسّل به ائمه (علیهم السلام) بهتر از تشرّف باشد.
*ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
* دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است.
* در زمان غیبت هم عنایات و الطاف امام زمان (عج) نسبت به محبّان و شیعیانش زیاد دیده شده؛ باب لقا و حضور بالکلیّه مسدود نیست؛ بلکه اصل رؤیت جسمانی را هم نمی شود انکار کرد!
* با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظره است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هر کاری را که خواستیم، انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟!
*هر چند حضرت حجت (عج) از ما غایب و ما از فیض حضور آن حضرت محرومیم؛ ولی اعمال مطابق یا مخالف دفتر و راه و رسم آن حضرت را می‌دانیم؛ و این که آیا آن بزرگوار با اعمال و رفتار خود خشنود، و سلامی - هر چند ضعیف - خدمتش می‌فرستیم؛ و یا آن حضرت را با اعمال ناپسند، ناراضی و ناراحت می کنیم!
* علایمی حتمیّه و غیر حتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد! لازم? این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت می گیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق می افتد.
* انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست!
*چه قدر حضرت [امام زمان (علیه السلام)] مهربان است به کسانی که اسمش را می برند و صدایش می زنند و از او استغاثه می کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
*خداوند کام هم? شیعیان را با فَرج حضرت غائب (عج) شیرین کند! شیرینیها، تفکّهاتِ زائد بر ضرورت است؛ ولی شیرینی ظهور آن حضرت، از اَشدّ ضرورات است.
* مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.
* افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!
*امام (عج) در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب مؤن جزیر? خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد.
* قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست!
* اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!
*به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثّر است، اما نه لقلقه.
*آری، تشنگان را جرع? وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می دهند. آیا ما تشن? معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمی دهد، با آن که کارش دادرسی به همه است و به مضطرّین عالم رسیدگی می کند؟!
* ائمه (علیهم السلام) فرموده اند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما می آییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید!
* تا رابط? ما با ولیّ امر: امام زمان (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوّت رابط? ما با ولیّ امر (عج) هم در اصلاح نفس است.
* چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!
* هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسط? فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد.
* خدا می داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم! کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می شود. همین قدر می دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!
* آیا می شود رئیس و مولای ما حضرت ولیّ عصر (عج) محزون باشد، و ما خوشحال باشیم؟! او در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟!
* اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه، مورد عنایت واقع نشوند؟!
* با این که به ما نه وحی می شود نه الهام، به آن واسطه ای که به او وحی و الهام می شود توجه نمی کنیم؛ در حالی که در تمام گرفتاری ها - اعمّ از معنوی و صوری، دنیوی و اُخروی - می توان به آن واسط? فیض؛ حضرت حجّت (علیه السلام)، رجوع کرد.
*حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛ و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است. با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید!
* راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلق? زبان... بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.

قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان (نگاهی به فلسفة سیاسی ایم

تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تأثیر را بر اندیشة دوران جدید و بویژه در حوزه های گوناگون فلس

علم چیست؟

چیستی و تعریف علم خود یک مبحث بزرگ علمی فلسفی است که آنرا "فلسفه علم" نامند. علم درباره بدست آوردن دانش دقیق و قابل اتکا از دنیای اطراف ما است، کلمه علم در عربی به چندین معنی است (عرب پرستها به این ویژگی زبان عربی فصاحت زبان عربی میگویند.)، به معنی دانستن، دانش و حتی آموختن و آموزیدن. اما در انگلیسی علم "Science" از ریشه لاتین "Scire" به معنی داشتن است. علم درواقع کشف کردن (و نه اختراع کردن) واقعیت هایی است که وجود و جریان کلی آنها بطور کلی مستقل از وجود انسانی و عوامل ادراک انسانی (حس، خیال و عقل) باشد و اگر مسئله و قضیه ای بر این اساس و مفهوم استوار باشد آن قضیه و مفهوم را را قضیه و مفهوم علمی گویند. میتوان مفاهیم را به علمی و غیر علمی و ضد علمی دسته بندی نمود.

روش علمی را میتوان اینگونه خلاصه کرد:

این عالم ربانی ساعت سه و ده دقیقه امروز به علت ایست قلبی به بیمارستانکارل مارکس

مارکس از منظر امروز


پس از فروپاشی کمونیسم و شکست نه تنها ایدئولوژیک بلکه سیاسی و اخلاقی نظامهای توتالیتر موسوم به «کارگری و شورایی»، آیا اندیشه ی مارکس هنوز حاوی پیام و اهمیتی برای امروز است؟ اصولا برای ارزیابی مارکس و اندیشه او چه معیار و منظری باید برگزید؟ بررسی نقش مارکس از منظری که او برای خود قائل بود، یعنی تغییر جهان به سبک انقلابی و از منظر منافع پرولتاریا، به دلایل عینی یعنی عدم تحقق بسیاری از پیش بینی‌ها و جهت گیریهای انقلابی مارکس آن هم پس از ۱۵۰ سال، منظری عقیم و نادرست است.

مارکس رسالت خود را افزایش آگاهی طبقاتی طبقه کارگر می‌دانست و معتقد بود که تنها از این منظر می‌توان به ارزیابی و شناخت او نزدیک شد. اما از این منظر هم اگر بخواهیم به اهمیت مارکس و داوری او بپردازیم ، می‌توان صدها و هزاران متفکر و بازیگر بزرگ و کوچک را در اقصی نقاط جهان نشان دهیم که هر یک دست کم از منظر خود در این راه کوشیده و تاثیرات بزرگی نیز در این سمت نهاده اند. بنابراین چنین منظری نیز کمکی به رسیدن یه یک جمع بندی واقع بینانه و در عین حال منصفانه و سنجش گرایانه درباره مارکس و اندیشه او نمی‌کند.

اما دغدغه اصلی ذهن مارکس شکاف طبقاتی و علل و ریشه‌های اصلی آن بود. در این راه بود که او به کشف مفاهیم مهمی مانند ارزش افزوده و استثمار، جهانی شدن نظام سرمایه داری، بحرانهای دوره‌ای در این نظام و مهمتر از همه رابطه میان آزادی انسان و برقراری عدالت نایل شد. شعار و شیوه محبوب مارکس «انتقاد» بود. او باور به این داشت که : «همه چیز را مورد تردید قرار بده». او در اینراه همه اقتصاددانان ، فلاسفه و متفکران قبل از خود را زیر تازیانه انتقاد قرار داد. گرچه بسیاری از این انتقادات از موضع انقلابی گری و رسالت تاریخی بود که برای خود و طبقه کارگر قایل بود، اما اندیشه و روش نقادانه او کمک بزرگی به ایجاد افقهای تازه فکری کرد. از همین رو بود که مارکس علیرغم همه تاثیرات منفی فکری، با مدرنیته و دستاوردهای آن مانند عقل گرایی، سکولاریسم، لغو انواع امتیازات سنتی و غیره همراه بود. مارکس افق فکری تازه‌ای بر پرسش شکاف طبقاتی در جامعه بعنوان یک بیماری بزرگ اجتماعی بازکرد و از آنجا که این پرسش به زندگی میلیونها انسان در سراسر کره زمین پیوند نزدیک داشته و دارد، اندیشه‌های مارکس نیز هنوز بطور وسیع مطرح و بازخوانی می‌شود. از همین روست که بسیاری از نام آوران قلمرو اندیشه و فلسفه صرفنظر از نوع گرایش و تعلق فکری، خود را بی نیاز از افکار مارکس ندیده اند. تصادفی نیست که بسیاری از متفکران اندیشه و ادبیات قرن بیستم در سراسر جهان از افکار مارکس الهام گرفته و یا بخش بزرگی از زندگی خود را صرف پژوهش در آثار او کرده اند. بنابراین مارکس را باید در ردیف یکی از اندیشه پردازان و تولید کنندگان فکر در جهان دانست که تاثیر بزرگی در رشد و بازکردن افقها و پرسشهای تازه‌ای بر عالم تفکر نهاد. تردیدی نیست که مارکس هم از جهت نو آوریهایی که در راه کشف و پاسخ به پرسش چگونه زیستن انسان داد، و هم از جهت زندگی رنج بار، دغدغه‌ها و مصایب بی شماری که در این راه تحمل کرد، شایسته آن است که در ردیف نخبگان دنیای اندیشه و فلسفه از افلاطون و ارسطو گرفته تا کانت و روسو و نیچه قرار گیرد.

بابک احمدی نویسنده کتاب ارزشمند «مارکس و سیاست مدرن» به درستی اهمیت امروزین مارکس را چنین خلاصه می‌کند: «او یک پیامبر، یا راهگشای رهایی نهایی انسان نبود. نه هرچه گفت درست بود، و نه هر راهی که نشان داد در جهت سعادت و خوشبختی آدم‌ها بود. او هم مثل تمام متفکران دیگر کلید یافتن حقیقت و آزادی را در جیب نداشت. صدای مارکس یکی از آواهای اصلی و مهم در هم سرایی با شکوه فرهنگ غربی است ....... نام مارکس بی شک نه یگانه نام است و شاید نه مهمترین، اما یک صدای نقادانه است که در گفتگویی اندیشه گرایانه جایگاهی معتبر دارد..... مارکس از اندیشمندانی است که بدون توجه به کارهایش نمی‌شود این دوران تاریخی و جهان معاصر را به طور دقیق شناخت.» این جمع بندی بابک احمدی حاصل شناخت عمیق وی از مارکس و اندیشه‌های اوست و نیز نیاز به سنجش گری و نقادی در فرهنگ مدرن را بر می‌تاباند. بنظرم این جمع بندی فشرده ترین و بی غرضانه ترین نحوه سنجش مدرن درباره مارکس از منظر امروز است.
بخش اصلی متفکران سوسیالیست و نیز آکتورهای سیاسی چپ سده نوزدهم و نیز بخش مهمی از سده بیستم مارکسیست و یا تحت تاثیر مارکسیسم بوده‌اند. گرچه مارکسیسم تنها به آثار و اندیشه‌های مارکس خلاصه نمی‌شود و انگلس نیز در تولید و بنیانگذاری نظریات مارکسیستی سهم مهمی داشته است، اما بدون تردید سرچشمه اصلی مارکسیسم ناشی از پژوهش‌ها، آثار و اندیشه‌های کارل مارکس است. اهمیت مارکس در دنیای فکر و سیاست تنها به نقشی که او در زمان حیات خود بازی کرد، محدود نمی‌شود، بلکه تا هر زمان که بحث مربوط به سرمایه‌داری و سوسیالیسم و انقلاب و طبقات اجتماعی جریان دارد، شبح مارکس نیز به هرصورت کم و بیش در این بحث‌ها و جدلها حضور داشته و خواهد داشت. این موضوع را نه تنها پیروانش بلکه مخالفان و دشمنان فکری‌اش نیز معترفند. علت اهمیت و حضور مارکس نیز نه در انواع اشتباهات و کژرویهای سیاسی و فکری مارکس و این اراده‌گرایی و آن روش تقلیل گرایانه که نمونه‌های زیادی در افکار او دارد، بلکه قبل از هرچیز در این است که مارکس تحلیل تازه، عمیق و تحول جویانه‌ای درباره نظام سرمایه داری پیش کشید. تردیدی نیست که تاریخ مصرف بسیاری از مفاهیم و روشهای کلیدی که مارکس پیش کشیده بود و بویژه نظریات او درباره مفاهیم آزادی، دمکراسی مدرن، قدرت سیاسی، مشروعیت، دولت دمکراتیک حتی مدتها پیش از فروپاشی کمونیسم به پایان رسیده بود. امروز نیز گرچه با فروپاشی کمونیسم و شکست احزاب کمونیستی در سراسر جهان دیگر کمتر کسی از مارکس همچون پیامبر و پیشگو و پیشاهنگ و یک ابر انسان نام می‌برد، اما آنچه از آثار و نوشته‌های مارکس بجا مانده، بهر رو حاوی نوآوریهای بزرگی است که بخش مهمی از فرهنگ غرب و اندیشه انتقادی مدرن را تشکیل می‌دهد.
صحت هسته اصلی دکترین مارکس در همان دوران معاصر وی از دیدگاه واقع گرایانه کسانی که «رویزیونیست» یا تجدیدنظرطلب خوانده شدند و در راس آنها ادوارد برنشتین از اولین نسل مبارزان پیرو مارکس زیر سوال رفت. بعنوان مثال قرائت مارکس از مبارزه طبقاتی ، نظریه وخیم ترشدن شرایط زندگی طبقه کارگر در نظام سرمایه داری و نیز نظریه کسب قدرت سیاسی از راه انقلاب که مهمترین وجوه تفکر مارکس بودند، بطور علمی و با داده‌های گوناگون برنشتین از بیخ و بن ابطال گردید و در محافل مارکسیتی اروپا نیز کسی نیز حاضر به دفاع جدی از آنها نبود. اما در اوایل قرن بیستم و اعتلای جنبش کارگری در روسیه به رهبری لنین، قرائت دیگری از اندیشه مارکس پیش کشیده شد که بطور کلی ارثیه فکری مارکس را در مسایل و مواردی که هم به مفهوم واقعی نوآوری کرده بود، کاملا زیر سایه قرار داد. در مکتب بلشویم با اضافه کردن پسوند لنینیسم به مارکسیسم نه تنها افکار فلسفی مارکس مورد توجه قرار نگرفت بلکه تحریف نیز شد. آنچه مارکس از مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» در نظر داشت، گرچه بطور کلی از منظر مردم سالاری و دمکراسی مدرن – که دفاع از حق اقلیت جوهر آن است–ناسازگار و نادرست بود، اما بی شک با فجایع و جنایات ضد انسانی که تحت لوای این مفهوم در کشورهای بلوک شرق انجام گرفت، یکی نیست. مارکس در مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» سرکوب اقلیت «ضد انقلابی» را برای دفاع از حکومت اکثریت مد نظر داشت. اما بهررو همین نظریه بعنوان ابزاری در دست اقتدارگرایان احزاب کمونیست حاکم، مبدل به شمشیر خون چکان و بیرحمی گردید که میلیونها انسان دگراندیش را از دم تیغ گذراند.

زندگی و آثار


پس از اتمام دانشگاه به دلیل افکار رادیکال، مارکس که مایل به تدریس در دانشگاه بود، این اجازه را نیافت. برخی از مارکس شناسان محرومیت او از استادی دانشگاه را یکی از عوامل رویکرد انقلابی و رادیکال او می‌‌دانند. به عقیده آنان اگر مارکس به استادی دانشگاه که از هرباره لایق آن بود، پذیرفته می‌شد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سیاسی رادیکال نمی‌گذاشت و سر از تبعید و زندگی سیاسی فعال و حرفه‌ای در نمی‌آورد و احتمالا به نظریه پردازی اکتفا می‌کرد. اما واقعیت این است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی دیگری داشت. مارکس از همان دوران باور داشت که «وظیفه ما نه تفسیر جهان بلکه تغییر آن است». همین باور عمیق بود که مارکس جوان را به روزنامه نگاری کشاند و براستی که اندیشه «تغییر جهان» مرکزی ترین عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود. مارکس در ۲۴ سالگی از برلین به کلن آمد و سردبیری «نشریه راین» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشینی درباره آزادی مطبوعات و جدایی سیاست از الهیات ونیز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت. اما این روزنامه پس از چندی توقیف شد. مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از یک خانواده اشرافی بود ازدواج کرد. زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش جنی فن وستفالن[1] تا پایان عمر علیرغم فقر شدید و دربدریهای همیشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، ادامه یافت. مارکس در همان سال به اجبار از کلن به پاریس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاریس و بروکسل زندگی کرد. اقامت در پاریس او را با محافل سوسیالیستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت. در پاریس مارکس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نیز همکاری می‌کرد. در همان ماههای اول اقامت در پاریس، مارکس نوشتارهای نظری منظم خود را آغاز کرد. نخستین اثر مارکس در فرانسه «در آمدی به نقد فلسفه حق هگل» نام دارد.

مارکس هنگامی در پاریس اقامت داشت که بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در این کشور افزوده می‌شد و تبلیغ اندیشه‌های سوسیالیستی پیروان سن سمیون و فوریه و لوئی بلانکی گسترش زیادی می‌یافت. یکسال پس از اقامت در پاریس به نگارش یادداشتهایی پرداخت که به «دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و یا «دستنوشته‌های پاریس» معروف است که نخستین بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار یافت. در این یادداشتها مفهومی انسان گرایانه از کمونیسم پیش کشیده شده است و بطور کلی نشان از تاثیر فویر باخ بر افکار مارکس دارد. نتیجه گیری دستنوشته‌های پاریس این است که برای رهایی انسان از بهره کشی و از خود بیگانگی باید «تولید تعاونی» صورت گیرد. در این کتاب اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نیست و اندیشه اصلی مارکس انسانگرایی است. در همان پاریس بود که در پاییز سال ۱۸۴۴ با فریدریش انگلس که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد که این دوستی و رفاقت تا مرگ مارکس تداوم یافت.

انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگلیان جوان» قرار گرفته بود. اما او بجای فلسفه و سیاست از ۲۰ سالگی به کسب و کار روی آورده بود و در یک کارخانه پارچه بافی در منچستر انگستان بعنوان کارمند شروع به کار کرده بود. این همان کارخانه‌ای بود که پدرش از سهامداران آن بود و چند سال بعد خود انگلس نیز یکی از سهامداران آن شد. بنابراین انگلس برخلاف مارکس، از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردار بود. آشنایی عمیق انگلس با نظام سرمایه داری و وضعیت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعیت طبقه کارگر انگستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده می‌شود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او می‌باشد. این کتاب سند بسیار معتبری در باره زندگی کارگران انگستان در دوران ویکتوریاست که تاثیر عمیقی بر مارکس نهاد. همین کتاب بود که چشمان مارکس را به اهمیت پژوهش‌های اقتصاد سیاسی گشود. انگلس تقریبا در سراسر عمر نه فقط از نظر فکری بلکه از نظر انسانی و مالی نیز یار و غمخوار مارکس بود. همراهی مارکس و انگلس در کار سیاسی و اجتماعی و نیز در مواضع مشترک آنها در مباحث درونی سوسیال دمکراسی و پشتیبانی آنها از یکدیگر و تاثیر معنوی بزرگی که بر یکدیگر داشتند بدین معنی نیست که آنها از هر نظر اتفاق نظر داشتند. انگلس پیش زمینه مطالعاتی مارکس را نداشت و تمایلی در تقلیل برخی از تاویل‌های طبیعی و علمی به حد قوانین مکانیکی داشت. شایان ذکر است که نوشته‌های مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکیل می‌دهند. مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ایدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانیفست حزب کمونیست» که این آخری البته مهمترین متن تاریخ ادبیات سوسیالیستی به حساب می‌آید. بنابراین مارکس و انگلس با وجود همراهی‌ها و اشتراکات بسیار، هریک شخصیت فردی و نیز شخصیت فکری مستقل خود را داشته اند.

«خانواده مقدس» نخستین ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاریس انجام گرفت. این کتاب نقدی علیه هگلی‌های جوان است. مارکس و انگلس می‌نویسند: « تاریخ یک شخصیت جداگانه نیست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد. تاریخ چیزی نیست جز فعالیت انسان که در پی مقاصد خود می‌کوشد.» این درک از تاریخ مخالف آن جبرگرایی تاریخی (دترمینیسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرایی افراطی گریبان اندیشه مارکس را گرفت.

مارکس در سال ۱۸۴۵ به دلیل فعالیتهای سیاسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که مارکس را بعنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد. سه سال در آنجا اقامت داشت. در دوران اقامت در بروکسل «تزهایی در باره فویر باخ» را نوشت و در همین کتاب است که حکم معروف خود را پیش کشید که: « فلاسفه تا کنون به انحا مختلف جهان را تعبیر کردند، ولی اکنون مسئله تغییر آن است.»

مارکس و انگلس به سال ۱۸۴۷ به عضویت سازمان «جامعه کمونیستها» در آمدند. دفتر مرکزی این سازمان در لندن بود. دومین کنگره این اتحادیه به مارکس و انگلس ماموریت داد که اصول برنامه آنرا تدوین کنند. «مانیفست حزب کمونیست» که در پایان سال ۱۸۴۷ و اوایل سال ۱۸۴۸ تحریر شد، نتیجه این تلاش بود. این رساله در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر شد. نویسنده اصلی «مانیفست حزب کمونیست» مارکس ۲۹ ساله بود. این سند بدون تردید مشهور ترین اثر مارکسیستی و ادبیات سوسیالیستی جهان است. در باره آن کمی بعدتر سخن خواهیم گفت.

در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ در دوران توقف در بروکسل، مارکس و انگلس دومین اثر مشترک خود «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند. این کتاب نیز پس از مرگ نویسندگان آن انتشار یافت. مهمترین دورنمایه این کتاب رویکردی ماتریالیستی به تاریخ است که اهمیتی پایه‌ای در مارکسیسم دارد. همچنین در آن انتقاداتی از هگلی‌های جوان شده و همچون دیگر آثار مارکس سبکی جدل آمیز و تند دارد. نویسندگان تاکید می‌کنند که: «طبیعت انسانها به «شرایط مادی» وابسته است و این شرایط است که شیوه تولیدشان را تعیین می‌کند.» نویسندگان پس از بر شمردن شیوه‌های تولید مختلف به شیوه تولید سرمایه داری می‌رسند و سپس نوید براندازی این شیوه بوسیله شیوه تولید کمونیستی را می‌دهند.

مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب «فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فیلسوف فرانسوی است. در این کتاب می‌نویسد: « در هر دروه ی تاریخی، مالکیت به گونه‌ای متفاوت و در مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی یکسر متفاوتی تکامل می‌یابد. بدینسان تعریف مالکیت بورژوایی چیزی جز ارائه بیانی از تمامی مناسبات اجتماعی تولید بورژوایی نیست.» در همین اثر می‌نویسد: «وظیفه اصلی نظریه پردازان پرولتاریا این است که به پیکار پرولتاریا که در پیش چشمان شان جریان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبدیل به سخنگویان آن شوند.»

با فرارسیدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتریش ، مجارستان و ایتالیا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصمیات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعید او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاریس که صرف کوشش در راه برانگیختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زیرا دولت آلمان از بیم انقلاب امکان جلوگیری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در این هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتا سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نیز درباره مسایل اقتصادی، تاریخ و سرمایه داری و کمونیسم اندیشیده بود. در کلن دور دوم روزنامه توقیف شده «روزنامه جدید راین» را این بار با همراهی انگلس راه اندازی کرد. در این دوران تحلیل مارکس این بود که شرایط برای انقلاب سوسیالیستی هنوز فراهم نیست و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوایی نوشت. اما انقلاب آلمان به شکست انجامید. مارکس بطور غیابی محاکمه و در فوریه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت دوباره به لندن گردید. او بقیه زندگی را تا پایان عمر در انگستان گذراند و تنها چندبار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او این سالهای دربدری را که قریب ۳۴ سال طول کشید، «شب طولانی و تاریک مهاجرت» نامیده است. مارکس بخش عمده این سالهای طاقت فرسا را در فقری سیاه و با دشواریهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بیماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بیرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نیرومند مارکس در پیگیری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در یک محله فقیر نشین لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نیز به دلیل شیوع بیماری وبا در این محل از دست داد. علیرغم فشارهای روحی و اقتصادی، مارکس همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نویسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش در راستای « نه تفسیر که تغییر جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همین سمت برای چند روزنامه مقالات سیاسی تحلیلی می‌نوشت و نیز با جنبش‌های کارگری و سیاسی در بسیاری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در می‌آمیخت و آثار خود را نیز در پاسخ به تحولات و نیازهای سیاسی و نظری زمان خود می‌نوشت. پس از پایان و فروکش کردن شعله‌های انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحلیل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. «پیکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نیز کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار یافت. در هر دوی این کتابها درس گیریهای مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ در سمت سکتاریسم و تشدید انقلابی گری است، زیرا ایده انقلاب دغدغه ذهنی اصلی اوست. در کتاب «پیکار طبقاتی» مارکس از پرولتاریا می‌خواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و می‌نویسد: « سوسیالیسم اعلام استمرار انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریاست و این شرط گذار بسوی الغا تمایزات طبقاتی بطور کلی و الغا همه مناسبات تولیدی است که بر این تمایز مستقر است.»

در کتاب «هجدهم برومر....» مارکس تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکمیل و ارائه کرد. او نوشت:

«همه اختلافات پیشین ماشین دولت را تکمیل کردند و حال آنکه بایستی آنرا در هم شکست.» این حکم که به سختی مورد پسند شدید لنین قرار گرفت، در واقع توجیه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس سبک و شیوه تفکر لنینی نه تنها برای کسب قدرت بلکه حفظ آن نیز بود. «خشونت انقلابی» قرائت لنین از تفکر انقلابی مارکس بود که طی یک قرن اخیر در بسیاری از کشورها و فرهنگ‌های گوناگون جهان هواداران بسیار یافت و قربانیان بی شماری را به کام خود کشید. نمی‌توان همه فجایع از کاربرد این تئوری را تنها به گردن لنین و یا مارکسیسم روسی انداخت، زیرا در متن آن کاربرد خشونت بطور آشکار و روشنی نه تنها مشروعیت یافته بلکه یک نیاز نیز تلقی شده است.

بهر رو همان سال «جامعه کمونیست‌ها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سیاسی جدا شد. بدین ترتیب مارکس بخش اصلی اوقات و انرژی خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاریخی در کتابخانه عمومی لندن صرف می‌کرد. مجموعه یادداشتهای او در کتابی به نام «گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی» گرد آمده است. گروندریسه که به معنای «طرح پایه ای» است از مهمترین آثار مارکس و نشان دهنده شیوه تفکر اوست. این کتاب نیز دهها سال پس از مرگ نویسنده آن در سال ۱۹۴۱ منتشر شد.

بهر رو روحیه و شخصیت مارکس به گونه‌ای بود که هرگز نمی‌توانست از رویدادهای سیاسی و نیز بازیگران سیاسی کناره گیری کند. آشنایی و همکاری او با فردیناند لاسال رهبر جنبش کارگری آلمان، پایه گذاری بین الملل اول و نوشتن اسناد کلیدی آن، پیکار نظری علیه آنارشیست‌ها که باکونین در راس آنها قرار داشت، مشارکت در بحث‌های نظری جنبش سوسیال دمکراسی آلمان ، تماس با رهبران جنبش‌های کارگری در کشورهای دیگر و از جمله روسیه همگی موید روحیه بی قرار و پیکارجوی مارکس است. به عبارت دیگر سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعالیتهای سازمانگرانه مارکس است. «بین الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پایه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن مارکس همه زندگی خود را صرف نویسندگی و کار فکری کرد. بدون تردید «سرمایه» مهمترین اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نویسنده در سراسر اروپا مشهور شد. باید توجه کرد هنگامی که مارکس «سرمایه» را می‌نوشت سرمایه داری هنوز در جهان به شیوه تولید مسلط تبدیل نشده بود وتنها در چند کشور غربی رشد یافته بود. اما بسیاری از پیامدمای رشد سرمایه داری در جهان نظیر دشواریهای سودجویی در انباشت سرمایه و بحران افزونه تولید اجتماعی در این کتاب به روشنی مورد تحلیل قرار گرفته است. یکی از ویژگیهای کتاب «سرمایه» که نشانه روحیه و شخصیت همیشگی نویسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عمیق به رسالت «تغییر جهان» و نه تنها «تفسیر جهان» است. این رویه‌ای است که مارکس همه عمر برای آن می‌سوخت و انگیزه و محرک پایدار نوشتار و زندگی او بود. اما باید بیاد داشت که دامنه نفوذ مارکس در ایام زندگی او نه تنها در میان جنبش کارگری بلکه حتی در دنیای روشنفکران نیز چندان وسیع نبود و بسیاری از آثارش حتی معروف ترین آنها یعنی «سرمایه» بطور کامل تا آن زمان نشر نیافته بود. تنها جلد اول سرمایه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نویسنده و به ویراستاری همسر مهربانش انتشار یافت.
بطور کلی نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثیر اندیشه کلیدی او در باره پیکار طبقاتی است. او اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهمیتی نمی‌داد و حتی با آثار نویسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملویل، ایبسن و ادگار آلن پو آشنایی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان می‌داند و با دیگر ابعاد و نیازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زیادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غیره نیز در اساس تحت تاثیر نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسیاری از این مفاهیم و مقولات سیاست مدرن و در راس آن اندیشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش مرکزی مارکس تضادی بود که میان مناسبات تولیدی سرمایه داری از یکسو و رشد نیروهای تولید از سوی دیگر می‌دید. به باور او این تضاد نه تنها محرک تاریخ بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمایه داری خواهد شد.

سالهای پایانی زندگی مارکس کم و بیش مانند سابق سخت و اندوهبار گذشت. وضع وخیم مالی، مشکلات خانوادگی، بیماری افسردگی عصبی همسرش، بیماری ریوی مزمن خود او که با دل درد و بواسیر همراه بود، گوشه‌ای از مصیبتهای زندگی شخصی او را نشان می‌دهد. پژوهنده و متفکری که با ایده‌ها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگ جهان را به لرزه انداخت، سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ دیگر از خواب آرام بعداز ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستان‌هایگیت لندن مدفون شد.
کارل هنریش مارکس دومین پسر از هشت فرزند یک حقوقدان یهودی گرویده به مسیحیت پروتستان بود. مارکس در شهر تریر واقع در پروس غربی در یک خانواده طبقه متوسط چشم به جهان گشود. پدر او فردی روشنفکر و آزادیخواه بود و شهر زادگاه او نیز یکی از مراکز مهم رواج اندیشه‌های دروان روشنگری به شمار می‌رفت. بنابراین فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس محیط روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثیر اندیشه‌های متفکرانی نظیر کانت، روسو و نیز نویسندگان دوران رمانتیک مانند گوته قرار داشت. مارکس پس از اتمام دوران دبیرستان از سال ۱۹۳۶ مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلین تحصیل کرد، اما سپس تغییر رشته داد و فلسفه را برگزید و پایان نامه تحصیلی خود را درباره بحران اندیشه فلسفی پس از ارسطو و بویژ ماتریالسیم در دوران باستان نوشت. پایان نامه تحصیلی او به خوبی نشان از تاثیر عمیق اندیشه‌های هگل در افکار او دارد. مارکس در پایان نامه تحصیلی اش، ماتریالیسم دوران باستان را به دلیل آنکه از رویه دیالکتیکی هگل در توضیح تغییرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است. مارکس در دوران دانشجویی در تماس با «هگلیان چپ» قرار گرفته بود و از آن پس فلسفه و سیاست به دو روی سکه زندگی او تبدیل شد.